کد مطلب:314051 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:189

از قطار سقوط کرد، ولی زنده ماند
آقای حاج ابوالقاسم مغازه ای نقل كردند:

من و پدرم با قطار (از ایستگاه بیشه) به طرف منزل حركت كردیم. پدرم فرمود: ابوالقاسم، خوب است این گونیها را پر از زغال كرده به منزل ببریم. از قطار پایین رفتیم و گونیها را زغال كرده داخل قطار آوردیم. سپس به من فرمود: روی این گونیها بنشین دارم با مأمورین قطار صحبت می كنم. من روی گونیها نشستم و ایشان دو یا سه مرتبه مرا به اسم صدا زدند. قطار وارد تونل شد. پس از آنكه از تونل بیرون آمد دیدم پدرم در قطار نیست. من داد و فریاد به راه انداختم. قطار را متوقف كردند و مأمور قطار گفت: من به عقب برنمی گردم، زیرا شاید خدای بزرگ معجزه كرده و ایشان نمرده باشد.

در این صورت اگر من برگردم ایشان زیر قطار می ماند. همه ی افراد نظرشان این بود كه



[ صفحه 446]



ایشان زنده نمانده است. حركت كردیم تا به ایستگاه بعدی رسیدیم. از ایستگاه قارون به ایستگاه بیشه تلفنگرام كردند كه وسیله ای بفرستید جنازه ی علی اصغر مغازه ای را بیاورد.

در همین اثناء، یك دفعه ایشان وارد ایستگاه شدند! من از پدرم پرسیدند: چه طور شما زنده مانده اید؟! در جواب گفت: من به سراغ شما می آمدم كه ناگهان از درب افتادم و در حال سقوط گفتم: یا الله، یا صاحب الزمان، یا اباالفضل العباس علیه السلام، به دادم برسید. یك دفعه دیدم گویا كسی مرا گرفته به كناری گذاشت، و لذا می بینی كه زنده ام!